پاتریک پسرکی که عاشق فوتبال بود اما به خاطر قدرت بدنی کم هیچوقت نتونست تو تمرینات تیم باشه وهمیشه رو نیمکت ذخیره ها می نشست ولی پدرش وقتی بازی تیم می شد روی سکوی تماشاچی ها تشویقش می کرد! پاتریک همیشه تو تمرینات تیم شرکت داشت ولی هیچوقت بازیش نمی دادند تا اینکه یک روز برای پاتریک خبر آوردند که پدرش مرده اتفاقا اون روز تیم بازی داشت پاتریک از مربی خواست که فقط امروز را بازی کند...
با خواهش زیاد، مربی پذیرفت که پاتریک اون روز را بازی کند.
اتفاقا پاتریک اون بازی خیلی خوب انجام داد 2گل زد و3پاس گل داد، وقتی بازی تمام شد مربی خواست به پاتریک که تو رخکن تبریک بگه اما پاتریک گفت :
این تنها روزی که پدرم بازی منو می بینه آخه اون نابینا بوده تا اینکه مرد ...