پيام
+
باکراوات به ديدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ريا رفتم و شد
ريش خود را ز ادب صاف نمودم با تيغ
همچنان آينه با صدق و صفا رفتم و شد
با بوي ادکلني گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غاليه سا رفتم و شد
حمد را خواندم و آن مد «ولاالضالين» را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد
يک دم از قاسم و جبار نگفتم سخني
گفتم اي مايه ي هر مهر و وفا رفتم و شد
همچو موسي نه عصا داشتم و نه نعلين
سرخوش ....
*ليلا*
93/2/17
*~*~*سعيد*~*~*
1. سرخوش و بي خبر و بي سر و پا رفتم و شد/«لن تراني» نشنيدم ز خداوند چو او/«ارني» گفتم و او گفت «رئا» رفتم و شد/مدعي گفت چرا رفتي و چون رفتي و کي؟/من دلباخته بي چون و چرا رفتم و شد/تو تنت پيش خدا روز و شبان خم شد و راست/من خدا گفتم و او گفت بيا رفتم و شد/مسجد و دير و خرابات به دادم نرسيد/فارغ از کشمکش اين دو سه تا رفتم و شد/خانقاهم فلک آبي بي سقف و ستون/پير من آنکه مرا داد ندا رفتم و شد ...
*~*~*سعيد*~*~*
2. گفتم اي دل به خدا هست خدا هادي تو/تا بدينسان شدم از خلق رها رفتم و شد ... «شاعر : محمد علي گويا»
*~*~*سعيد*~*~*
چپ کدوم طرفه؟! من حقيم!!! حق! حرف بدي زده؟ :-/
*~*~*سعيد*~*~*
خوب باشه!
*~*~*سعيد*~*~*
*آقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا رنــــــــــــــــــــگـــــــــــــــــــي نـــــــــــــشــــــــــــي *
*~*~*سعيد*~*~*
از کجا!؟ :-/