پيام
+
دو نفر به اسم محمود و مسعود باهم رفاقتي ديرينه داشتن، تا جايي كه مردم فكر ميكردن اين دو نفر باهم برادرند .
روزي روزگاري مسعود نقشه گنجي رو به محمود نشان داد و با هم تصميم گرفتن كه به دنبال گنج برن .
يك روز محمود و مسعود از خانواده شان خداحافظي كردن و رفتن .
محمود نقشه اي در سر داشت كه وقتي به گنج دست پيدا كرد مسعود رو از سر راهش برداره و اونو بكشه .
بعد از چند روز سختي به گنج رسيدند .
و محمود طبق

*~*~*سعيد*~*~*
91/6/21
*~*~*سعيد*~*~*
1. نقشه اي كه در سر داشت مسعود رو كشت و گنج رو برداشت و به خانه اش برگشت .
با آن گنج زندگي اش از اين رو به آن رو شد .
ولي زن مسعود كه فهميده بود مسعود به دست محمود كشته شد با نا اميدي به شهر مهاجرت كرد
و بعد از ادامه تحصيل در يك بيمارستاني به پرستاري مشغول شد .
بعد از چند سال كه آبها از آسياب افتاد محمود به دليل بيماري به بيمارستان شهر ميره و اونجا بستري ميشه اتفاقا زن مسعود هم توي همون بيمارستان
*~*~*سعيد*~*~*
2. كار ميكرد كه يكدفعه ديد محمود توي يكي از اتاقها بستري هست .
رفت توي اتاق و مطمئن شد كه اوني كه بستري هست همون كسي هست كه شوهرش را كشت. اينجا بودكه زن مسعود به فكر انتقام افتاد .
از اتاق بيرون رفت و يك سرنگ را پر بنزين كرد و آمد خودش را پرستار كشيك معرفي كرد و سرنگ پراز بنزين را در بدن محمود خالي كرد .
بعد از چند ثانيه حال محمود بد شد و عرق ميكرد
در اين لحظه زن مسعود خودش رو معرفي كرد و به محمود
*~*~*سعيد*~*~*
3. گفت تو بودي كه همسرم رو كشتي و حالا من انتقام همسرم رو ازت گرفتم و در بدنت بنزين تزريق كردم .
در اين لحظه محمود از روي تخت پايين اومد زن مسعود فرار كرد و محمود به دنبالش مي دويد و با چاقويي كه در دست داشت ميخواست زن مسعود رو هم بكشه .
*~*~*سعيد*~*~*
4. زن مسعود بعد از پايين رفتن پله ها به بن بست رسيد و ديگه راه فرار نداشت، محمود از راه رسيد و با چاقويي كه در دست داشت زن مسعود رو تهديد به مرگ كرد، زن مسعود كه ديگه راه فرارنداشت تسليم شد و روي زانو هايش افتاد و به محمود
گفت منو بكش !
*~*~*سعيد*~*~*
5. محمود نامرد هم دستان خود رو بالا برد و ميخواست چاقو را در قلب زن مسعود فرو كند، زن مسعود چشمان خود را بست و محمود دستان خود را رها كرد ولي ناگهان در فاصله بسيار كم از قلب آن زن، محمود از حركت ايستاد .
زن مسعود چشمان خود را باز كرد و ديد كه محمود از حركت ايستاد و چاقو هم در دستانش هست .
*~*~*سعيد*~*~*
6. ازش پرسيد كه چرا نميزني؟
محمود گفت:
*~*~*سعيد*~*~*
................................................. ............................................. ............................................................ بنزينم تموم شد !!!
تشنه...
:)))فکر کردم داستان شايد براي شماهم اتفاق بيفتده
*~*~*سعيد*~*~*
:)))))) خيلي پايه بود .. گذاشتم :))))))))))))
تشنه...
:)
غزل صداقت
:))
!i!i!iSIAH POOSH!i!i
:)))))) دوساعت اسکول شديم رفت
حوالي نور
لايييييييييييييييييييييک
*~*~*سعيد*~*~*
@تشنه : :) / @ سياوش : بعله :دي :)) / @ حوالي نور : شما اينقدر علاقه منديد بازنشر بزنيد!!! :دييييي / @ خانم صداقت : :دي
*~*~*سعيد*~*~*
من برم ... خدافظ
*~*~*سعيد*~*~*
فوت
*زهرا.م
:))
*~*~*سعيد*~*~*
خوب شد فوتش کردم بياد بالا ک ملت بخندنااااااا!! :دي
*زهرا.م
آره خيلي خوب شد :))
*~*~*سعيد*~*~*
:دي / :دي
*«طلوع»*
كي بخونه اين همه روووو .... :))
*~*~*سعيد*~*~*
ديگه هر کي ميخواد فيض ببره بايد بخونه!!! ولي من توصيه ميکنم فيدهاي منو از دست ندين!!! :دييييييييي :))))))
*«طلوع»*
چكيده اي از مطلب رو ارائه بفرماييد لطفا :))
*~*~*سعيد*~*~*
اين مطلب کاملش خوبه!!!:)) يعني کلا نميچکه!!! :))))))))))
← اف1 ✿
بله!:ا
*~*~*سعيد*~*~*
چي شده زهرا خانم؟؟؟!!!
*~*~*سعيد*~*~*
فوت!
*~*~*سعيد*~*~*
يعني ميخواي بگي ق ب؟؟؟!!!
*maryamz*
ق بببببببب
*maryamz*
خ ب
*~*~*سعيد*~*~*
ميدونم!!! :)))))))))))))))
*maryamz*
يعني دوميو هم فهميدين چي گفتم؟ :دي
*~*~*سعيد*~*~*
فقط دومي را فهميدم!!! :)) :دي
*maryamz*
مطمئنم نفهميدين :دي
*~*~*سعيد*~*~*
چي گفتين مگه؟؟؟!!! :-0
*maryamz*
نميگم :دييييييييي
*~*~*سعيد*~*~*
من ک ميدونم چي گفتيد!!! :دي نگيد! :))
*maryamz*
چي گفتم؟
*~*~*سعيد*~*~*
نميگم :دي
*maryamz*
چون نميدونين ههههههه
*~*~*سعيد*~*~*
ميدونم ... نميگم :دي
*~*~*سعيد*~*~*
.
ساناز-23
جالب بود
*~*~*سعيد*~*~*
بعله :)
ميراب عطش
عجب .. دي
*~*~*سعيد*~*~*
بعله :دي
*صبا*
از اتاق بيرون رفت و يك سرنگ را پر بنزين كرد و آمد / از اينجا فهميدم بقيه داستان چيه :)) يادش بخير خيلي کوچيک بودم که شنيده بودمش :)
*~*~*سعيد*~*~*
واقعا؟؟؟ پ خاطرات کودکي زنده شد؟؟؟ :))
*صبا*
بله . حدود 6 سالگي :)
*~*~*سعيد*~*~*
چ خاطراتي داشتينااااااااااا!!! :))))))
غزل صداقت
اين فيد ِ ک هنو بالاهه:دي
*صبا*
از همون موقع آپديت بوديم :دي / کلا خاطراتمون علمي فرهنگي هنريه :دي
*~*~*سعيد*~*~*
@ خانم صداقت : روزگاره! :دي / @ صبا خانم : يستردي! :)) طنز نداره؟؟؟ :)))))))))
*صبا*
همش يه جورايي جالبه :دي
*~*~*سعيد*~*~*
بگيد ، بخنيدم! :دي
*صبا*
:) کم کم فيد ميزنم :دي
*~*~*سعيد*~*~*
آدرسشو ب منم بديد :)
*صبا*
چشم وقتي فيد زدم آدرسشو هم ميدم
*~*~*سعيد*~*~*
ممنون :)
*صبا*
خواهش مي کنم :)
*~*~*سعيد*~*~*
@ صبا خانم : سلامت باشيد / @ همدرد اشک : خواهش ميکنم .... اين چ حرفيه؟ :دي :))
*صبا*
چشم همدرد :))))
*~*~*سعيد*~*~*
صبا خانم؟؟؟!!! از شما انتظار نداشتم! :|
*صبا*
خواهش مي کنم همدرد :دي / آقا سعيد فعلا که فيد بالاست :) واقعا متوجه نشدين؟ !
*~*~*سعيد*~*~*
شب همگي خوش ... يا حق ... خدافظ (فقط برا اين ک اين فيد بياد بالا زير اين گفتم!!! :))))))) )