پيام
+
وقتي عاشقم شد که ديگه دير شده بود حالا مي فهمم که چرا اول قصه ها ميگن يکي بود يکي نبود يکي بود يکي نبود . اين داستان زندگي ماست . هميشه همين بوده . يکي بود يکي نبود . در اذهان شرقي مان نمي گنجد با هم بودن . با هم ساختن . براي بودن يکي ، بايد ديگري نباشد. هيچ قصه گويي نيست که داستانش اين گونه آغاز شود ، که يکي بود ، ديگري هم بود .

همسايه خورشيد
89/12/26
*~*~*سعيد*~*~*
همه با هم بودند . و ما اسير اين قصه کهن ، براي بودن يکي ، يکي را نيست مي کنيم . از دارايي ، از آبرو ، از هستي . انگار که بودنمان وابسته نبودن ديگريست . هيچ کس نميداند ، جز ما . هيچ کس نمي فهمد جز ما . و آن کس که نمي داند و نمي فهمد ، ارزشي ندارد ، حتي براي زيستن . و اين هنري است که آن را خوب آموخته ايم . هنر نبودن ديگري
187237-ASHEGHANE
آره واقعا .عالي
*maryamz*
خيلي خوب بود مرسي:)
*~*~*سعيد*~*~*
قابل نداشت
!i!i!iSIAH POOSH!i!i
لاييييييييييييييييييييك عالي بود!
همسايه خورشيد
واقعا زيبا بود