شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ وقتي عاشقم شد که ديگه دير شده بود حالا مي فهمم که چرا اول قصه ها ميگن يکي بود يکي نبود يکي بود يکي نبود . اين داستان زندگي ماست . هميشه همين بوده . يکي بود يکي نبود . در اذهان شرقي مان نمي گنجد با هم بودن . با هم ساختن . براي بودن يکي ، بايد ديگري نباشد. هيچ قصه گويي نيست که داستانش اين گونه آغاز شود ، که يکي بود ، ديگري هم بود .
همه با هم بودند . و ما اسير اين قصه کهن ، براي بودن يکي ، يکي را نيست مي کنيم . از دارايي ، از آبرو ، از هستي . انگار که بودنمان وابسته نبودن ديگريست . هيچ کس نميداند ، جز ما . هيچ کس نمي فهمد جز ما . و آن کس که نمي داند و نمي فهمد ، ارزشي ندارد ، حتي براي زيستن . و اين هنري است که آن را خوب آموخته ايم . هنر نبودن ديگري
187237-ASHEGHANE
آره واقعا .عالي
*maryamz*
خيلي خوب بود مرسي:)
قابل نداشت
لاييييييييييييييييييييك عالي بود!
واقعا زيبا بود
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top